مصطفي عالي نسب در نگاه استاد محمدرضا حكيمي- بخش دوم

مصطفي عالي نسب در نگاه استاد محمدرضا حكيمي- بخش دوم

سیادت چه تأثیری در موفقیت ایشان داشت؟

آقای عالی‌نسب از كسانی بود كه به سیادت عمیقاً باور داشت و همواره هم بُعد سید بودن و سیادت خویش را مراعات می‌نمود. در این خصوص هم ایشان یك دقتی داشت. یادم هست كه فرزندش را كه جوان هم از دنیا رفت، «آقا سیدحسین» یا «سیدحسین» خطاب می‌كرد، نه حسین یا حسین‌آقا. یك بار به من گفت:...


... می‌دانید من چرا ایشان را سیدحسین صدا می‌زنم؟ برای اینكه سیادتش یادش نرود و بداند كه سید است!‌


خاطره‌ای ندارید كه خیلی خاص و
عجیب باشد، در عین حال جنبه‌ای از شخصیت مرحوم عالی‌نسب را نمایان
كند؟



یادم می‌آید وقتی مرحوم آقای امینی ـ نویسنده كتاب عظیم «الغدیر»‌ـ از دنیا رفت، تجلیل خاصی از ایشان نشد. تنها تجلیلی كه در تهران از ایشان صورت گرفت، مجلسی بود كه آیت‌الله طالقانی و شهید مطهری در مسجد هدایت برگزار كردند كه طبیعتاً ما هم شركت كردیم. در چهلم ایشان مجلس تذكری در حسینیه‌ ارشاد گرفته شد كه حجت‌الاسلام فلسفی سخنرانی كرد.در آن مجلس مرحوم عالی‌نسب هم شركت كرده بود. به هنگام ختم مجلس از حسینیه درآمدیم، مرحوم عالی‌نسب گفت: مایلید پیاده برویم و كمی حرف بزنیم. قبول كردم و به راه افتادیم و آمدیم تا خیابان طالقانی فـعلی (تـخت‌جمشید‌سابق) و شـركت نفـت. آنـجـا خـداحـافظی كردیم. تقریباً 6 كیلومتر آن روز با هم پیاده راه رفتیم. غروب جمعه بود. یك بستنی‌فروشی باز بود. گفت:« برویم با هم یك بستنی بخوریم؟» و رفتیم بستنی خوردیم. وقتی آمدیم بیرون، رو به من كرد و گفت: «من از این خرجها نمی‌كنم. امروز چون خسته بودیم، این كار را كردم، وگرنه بستنی یعنی چه!؟ من از این خرجهای شخصی ندارم و برای خودم از این خرجها نمی‌كنم.»

واقعاً هم این‌طور بود و به ریال ریال پول و مسیری كه باید طی كند، اهمیت می‌داد و كوشش او این بود برای كسی كاری مفید انجام دهد و همه كار مفید انجام دهند. بنابراین در زندگی ایشان مطلقاً اسراف و تجمل وجود نداشت و این عروسی‌ها را كه می‌دید چه می‌خرند و چه پارچه‌ها و چه لباسها تهیه می‌شود، می‌گفت: یعنی چه!؟ وقتی فقیر و محروم داریم، این كارها چیست؟ اگر دختری نداشتیم كه بی‌جهیزیه نبود، موردی نداشت؛ ولی وقتی هست، چرا باید این كارها را انجام داد؟ این چیزها خیلی اذیتش می‌كرد. بنابراین تا می‌توانست كار می‌كرد و هرچه درمی‌آورد، به انسان برمی‌گرداند.‌


لطفاً از آخرین
ملاقات بگویید و جایگاه و نقش عالی‌نسب در ساختمان اقتصاد ملی
.



در آخرین ملاقات ما، ایشان دیگر مریض احوال بود. هم آقای میرحسین موسوی حضور داشت و هم دكتر صادق آیینه‌وند و داماد دكتر آینه‌وند، آقای حیدری كه چند عكس هم گرفتند؛ ولی ایشان دیگر نمی‌توانست بشناسد و به سختی و پس از چند بار گفتن می‌توانست بشنود و اشخاص را بشناسد. یادم هست كه وقتی بنده را شناخت، گفت:«كتابهای شما را شبها می‌خوانم.»ایشان به بنده لطف زیاد داشت، ایشان را به جهت روحیاتش دوست داشتیم. خاطرم هست كه من یك بار در عمرم از ایشان هدیه قبول كردم و آن یك سماور علاءالدین بود كه برای ما آورد و ما مدتها از آن استفاده كردیم. حالا جالب است بدانید كه در همین كارخانه‌ سماور هم ایشان به اقتصاد ملی و قطع وابستگی به خارج نظر داشت. معروف بود كه وقتی در جریان نهضت ملی شدن نفت، تا مدتها به دلایل حقوقی و سیاسی كسی از ایران نفت نمی‌خرید و این می‌توانست نهضت را از حیثه ای مختلف دچار آسیب سازد، عالی‌نسب گفته بود: جای نگرانی نیست، من برای نفت‌مان مصرف داخلی درست می‌كنم و آن وقت این سماورها را وارد خانه‌ها كرد كه با نفت روشن می‌شد و سبب می‌شد مقداری از مشكلات مالی دولت در آن زمان كمتر شود و اقتصاد بدون نفت با مصرف داخلی كمی جلوتر برود.‌

هنوز ابعاد زیادی در شخصیت مرحوم عالی‌نسب هست كه باید از آنها صحبت كرد. و تحلیل این صفات و احوالات و صفات روحی غیر متعارف و ممتازی كه ایشان داشت، كاری درخور ارزش است. البته آنچه تعالیم اسلامی اقتضا می‌كند، عالی‌نسب بودن است نسبت به مردم و اموال، و آدمی نباید مال را مال خودش بداند. قرآن هم می‌فرماید: وانفقوا ممارزقكم‌الله. یعنی وقتی انفاق می‌كنید، از ارث پدرتان نمی‌دهید، هرچه خداوند به شما داده است، از آن انفاق كنید. خداوند توقع ندارد انسان خودش برود از یك جایی خارج از حوزه‌ قدرت خداوند مالی به دست آورد و انفاق كند. ممكن است عده‌ای جاهل بگویند: خوب خود ما زحمت می‌كشیم و صاحب و مالك اموال می‌شویم. خیلی‌هاهم هستند كه زحمت می‌كشند ولی مالك چیزی نمی‌شوند. پس این عنایت خداست. در فرمایشی از امام صادق هم آمده است كه: اغنیا فكر نكنند كه در نزد خدا كرامتی داشته‌اند كه به آنها داده و به دیگران نداده است. نخیر، این را برای امتحان داده است تا به وظایفشان عمل كنند. مرحوم عالی‌نسب در جهات خیر خرج می‌كرد و خیلی متعارف بود، در مرتبه اول، دین. هركجا پای دین بود و او تشخیص می‌داد، از خرج مضایقه نمی‌كرد.‌

دوم: فرهنگ كه آثار آن تعداد زیاد دبیرستان‌هایی است كه ساخته و عدد آنها كم نیست. خصوصاً در آذربایجان و اطراف تبریز.

سوم انسان محروم بود كه نابغه‌ رسیدگی به محرومین بود، اگر تعبیر نبوغ دراینجا درست باشد و توجه و رسیدگی بسیار خاص می‌نمود. به كشورهای خارج هم كه می‌رفت برخلاف بسیاری از اغنیا كه به دنبال تفریح و سرگرمی می‌روند، سراغ كارها و كارگرها و كارخانه‌ها می‌رفت و نمی‌رفت در اتاق مدیركل و پذیرایی خوب. راست می‌رفت درون كارخانه‌ها را بررسی می‌كرد.

درخصوص فرهنگ كمك بسیار زیادی انجام داد و در مكتبه‌‌الامام امیرالمؤمنین(ع) در نجف با مساعدت‌های اشخاص خیر از جمله ایشان ساخته شد.من یادم هست كه آقای عالی‌نسب به یكی از ناشرین بسیار محترم تهران كه خدمات بسیار زیادی به لحاظ دینی و فرهنگی انجام داد، مقادیر فراوانی كمك مالی كرده بود. مدت‌ها بعد آن ناشر ورشكست شد. آقای عالی‌نسب‌ به جای اینكه از او مطالبه پول كند، كتاب برداشت و به من اطلاع داد كه می‌خواهد آنها را بفرستد به مشهد تا به طلاب بدهیم و گفت: كاری نداشته باشید كه از طرف كیست و نگویید چه كسی داده است.

یادم هست كه آن كتاب‌ها عمدتاً رسائل و مكاسب بود و مقداری هم كتاب «تعاون‌العلم والدین» مرحوم علامه آقای جعفری. كتاب‌ها رسید و زیاد هم بودند و ما هم در اختیار طلاب قرار دادیم. و برای اینكه یادی از ایشان بشود، مهری دادیم درست كردند: اهدایی حاج میرمصطفی عالی‌نسب تبریزی كه الآن هم در دست طلاب مشهد باید باشد. كتاب‌های آقای جعفری را هم كه یگانه كتاب عربی ایشان بود، به اشخاص دادیم. ازجمله یادم هست كه مرحوم آقای سیدجلال‌الدین آشتیانی كه با هم رفاقتی با ما داشتیم، به من گفت: چنین كتابی از آقای جعفری منتشر شده است، شما ندارید؟ گفتم: بله، برای شما هم داریم. بعد ایشان به مدرسه نواب آمد و من هم یك جلد به ایشان دادم. غرض، آقای آشتیانی هم تمایلی به داشتن آن كتاب داشت.‌


علت مجذوب شدن شما به آقای عالی‌نسب
چه بود؟



دیانت او و انسانیت او كه هر دو در حدی بالاو و الا مرتبه بود. ایشان متدین بود و به مبانی دیانت و سیادت خودش التزام داشت وتمام زندگی‌اش، یك زندگی دینی بود. یعنی: عالی‌نسب درست است كه صبح وقتی از خانه‌اش خارج می‌شد، راه بازار را در پیش می‌گرفت، ولی حقیقتاً چنین بود كه گویی راه جبهه را در پیش می‌گرفت. چون در تمامی این جوش و خروش و كار كوشش و كارخانه‌ها از جمله كارخانه‌ كارتن‌سازی، در تمامی اینها جوش و خروش او علی‌الدّوام می‌شود گفت برای اهتمام به امر مسلمین بود. عرض كردم كه ایشان كارخانه كارتن را صرفاً به این انگیزه دایر كرد، كه بازار مسلمین محتاج یهود نشود.

جنس‌هایی كه الآن مردم می‌خرند، 50 - 60 سال قبل، این كیفیت و بسته‌بندی‌ها نبود. اغلب مردها هر كدام برای خود دستمالی برمی‌داشتند. اول، پاكت ساخته شد، بعد پاكت‌ كاغذی و پلاستیكی و تا امروز كه كیفیت كاملاً عوض شده است. آن وقت در اقلام بالا و جنس‌های كلان، كارتن مطرح شد. قبل از كارتن، گونی یا جعبه‌ چوبی مورد استفاده قرار می‌گرفت. كارتن خیلی راحت‌تر بود. آقای عالی‌نسب می‌فرمود: كارتن به اندازه‌ای در صادرات و واردات اهمیت پیدا كرد كه اصلاً اگر به بازار كارتن نمی‌رسید، روند كارها بسیار كندپیش می‌رفت. یهودی‌ها می‌كوشیدند زمام بازار مسلمین را در بعد بسته‌بندی به دست بگیرند تا اگر یك روز كارتن ندهند، بازار تهران فلج شود. این بود كه رفتم این كار را انجام دادم. این هم هست كه چون گرایش مصدقی داشت، او را خیلی اذیت می‌كردند، به عكس به دلیل گرایش‌های بهاییها به رژیم، به آنها خیلی ارفاق می‌كردند.

در مجموع می‌شود گفت كه: ایشان مجاهد فی‌سبیل‌الله بود؛ چون من خاطر جمع هستم كه در این حدود 40 سال رفاقت، جوش و خروشی برای هیچ امری در وجود ایشان ندیدیم، الاّ جامعه به‌طور كلی و انسان محروم به‌طور خاص. من بارها با خودم می‌گفتم: كاش عالی‌نسب به كسانی كه كارهاشان مربوط به انسان و دین است، انسانیت و دینداری و محبت انسان درس می‌داد.

در بعضی از روایات آمده است كه: العمل یزید فی‌العلم، شما به هر حهتی كه عمل كنید، عملتان در آن جهت زیاد می‌شود تا دوباره خود این علم برگردد به عمل تبدیل شود. مرحوم عالی‌نسب در باب رسیدگی به فقرا این گونه بود. از اول به این كار پرداخته بود، كثرت اقدام و خلوص در اقدام و دلسوزی، نه از باب رفع تكلیف صرف، بلكه دلش به حال انسان محروم می‌سوخت. باز خود‌همین كثرت ممارست در عمل و رفتن به سراغ انسانهای درمانده و محروم و طبقات مظلوم و فكر كردن به آنها، دوباره تشدید عمل كرده بود تا برگردد و بیشتر كار كند.‌

توجه آقای عالی‌نسب، بعد از واجبات اصلی، در خصوص خرج مال بود. اهل زیارت هم بود، جهت‌ها عبادی‌اش سر جایش بود؛ ولی بیشترین حساسیت او در این خصوص بود كه خرج باید برای انسان محروم باشد. در مورد خمس هم خودش به من گفت: سر سال كه حساب می‌كنم، به جای دادن یك‌پنجم مازاد، من خمس برمی‌دارم و بقیه را می‌دهم. خیلی هم حساب‌شده و دقیق عمل می‌كرد؛ به عنوان مثال، یك بار گفت: این دستگیره‌های در باید درست به اندازه‌ دست باشد و نباید زاید از این باشد. با این حال، انفاق‌های او دقیقاً روی حساب بود. این‌طور نبود كه برای جایی یا كسی پول بریزد. بنابراین با حساب دقیق و در جای مناسب خرج می‌كرد. او آدمی حسابگر، منطقی، متدین و انسان‌دوست و حساس و پرخروش و پراهتمام مخصوصاً به امور محرومین بود. اینها جاذبه‌هایی خیلی قوی است. او خیلی اشخاص داشت كه در جاذبه‌اش باشند، با این حال با اهل علم زیاد در تماس نبود، جز آقای جعفری و مرحوم بهشتی. خیلی‌ها هم اصلاً او را نمی‌شناختند و فضای فكری‌شان هم فضای عالی‌نسب نبود.‌

كاش كسی حوصله می‌كرد یك كتاب تحلیلی در باب ایشان با عنوان انسان بزرگ، یا شیعه‌ واقعی می‌نوشت و صفات او را تحلیل می‌كرد. یكی‌از دوستان می‌گفت: من معتقدم ایشان به مرحله‌ای رسیده است كه از بدنش خارج می‌‌شود و در بعضی لحظات استغراق در تفكر، تن خود را رها می‌كند.

من نظرم این است كه خلاصه‌ای از زندگی ایشان درسی بشود و در كتاب‌های درسی ذكر شود. مثلاً قدیم در كتاب‌های درسی می‌خواندیم، چوپان دروغگو. حالا كسی هست كه چوپان راستگوست: انسانی كه واقعاً مثل چوپان مشغول نگهبانی بود. من تا این حد كه خلاصه‌ای از زندگی ایشان درسی بشود، موضوع را ضروری می‌بینم. ما اشخاص علمی و دینی كم نداشته‌ایم، ولی كم كسی بوده كه مثل ایشان نقاطی در زندگی‌اش باشد كه بشود، ثبت تربیتی و تاریخی كرد و به نسل‌های بعد منتقل نمود. مثلاً علامه امینی دارای این قابلیت است؛ ولی بسیاری عالم بوده‌اند و عادی. بعضی عالمند و غیرعادی. ایشان مردی بود صنعتی و اقتصادی ولی غیرعادی.

ما رئیس كارخانه و مدیر و سرمایه‌دار كم نداریم. هستند كسانی كه خوبند و كارهای خوب هم می‌كنند ولی استاد عالی‌نسب برای رسیدگی به انسان محروم فلسفه داشت. در واقع مصداق این آیه بود: والذین فی‌موالهم حق معلوم للمسائل والمحروم.‌ همه‌ فقها برای حق معلوم حدود قائلند، مرحوم آقای عالی‌نسب تا می‌توانست حدی برای خرج و مصرف برای طبقات محروم قایل نبود، مگر آنجا كه دیگر نتواند.


احساس شخصی شما در خصوص آقای
عالِی‌نسب چه بود؟



وقتی ما به همدیگر رسیدیم، گویی دو نفری بودیم كه باید به هم می‌رسیدیم. یك چنین حالی بود، چون من هم در جوانی زاغه‌گشتن‌ها و دیدار دست خالی از زندگی محرومان و... داشتم. بنابراین همدل‌تر برای هم بودیم و روح‌مان به هم نزدیك بود. اینها باعث می‌شد كه به چیزی جز آنچه باید فكر كنیم، فكر نكنیم. مطالبی هم كه او می‌گفت، به قدری پرمحتوا و جهت‌مند و باارزش بود كه ما اصلاً نیاز پیدا نمی‌كردیم كه از چیزهای دیگر صحبت كنیم؛ منتها اینكه ایشان چگونه وارد این مسیر شده بود، خیلی مهم است كه فكر می‌كنم عامل عمده‌ آن تعلیمات دینی بود. او تعالیم دینی را جدی می‌گرفت و در تكالیف دینی كوتاهی نمی‌كرد، بخصوص در هر چیزی كه به انفاق مربوط می‌شد.‌

دررسیدگی به انسان محروم و اینكه انفاقی صورت بگیرد، ایشان در زمان ما مصداق كامل آیه‌ «والذین فی‌الموالهم حق للسائل و المحروم»بود. در برابر انسان بی‌خانه، حساسیت عجیبی داشت، خیلی هم معقولانه؛ یعنی انفاق بی‌مورد و بی‌ملاك انجام نمی‌داد و نوعاً با دقیق‌ترین محاسبات انجام وظیفه می‌كرد.‌


ایشان به لحاظ اخلاقی چگونه عمل
می‌كرد؟



آقای عالی‌نسب در مجموع اخلاق لطیفی داشت. بسیار متواضع بود، و با اینكه برای خودش یك شخصیت بود، تواضع چشمگیری داشت و خوش برخورد بود. در آن مقدار كه ما با ایشان معاشرت داشتیم، خوش‌خلقی وی جلب توجه می‌كرد. به سادگی عصبانی نمی‌شد. فقط وقتی از انسان‌های محروم حرف می‌زد، آدم حس می‌كرد كه از درون شعله‌ور است، هرچند كه در ظاهر عادی حرف می‌زد. معلوم بود كه از درون می‌سوزد و نسبت به حقوق محروم با وجود اسراف‌ها و خرج‌ها و مصرف‌ها احساس مسئولیت می‌كرد. همواره ساده بود و زندگی خویش را به سادگی می‌گذراند. سفره‌های او از فرط سادگی به چشم می‌زد و اعتقادی به اینكه بر سر سفره دو ـ سه خورشت باشد، نداشت؛ می‌گفت: وقتی مردمی هستند كه هیچ چیزی ندارند، دو نوع غذا یعنی چه!؟ یك شب دو خورشت برای او معنا نداشت. این همان مشی اهل بیت(ع) است كه در تاریخ نقل شده است و نمونه‌ای از آن را در داستان زندگی حضرت علی و مراجعه برادرش عقیل بن‌ ابی‌طالب(ع) می‌توان دید.‌

نباید غلو كرد. او انسانی متدین، معتقد، حساس، انسان‌دوست وظیفه‌شناس بود، نه در حد معصوم؛ ولی خیلی از حساسیت‌های لازم را در باب اموال و رساندن اموال به اهلش و جوش زدن برای انسان محروم دارا بود. آنچه ما در ایشان دیدیم، در احدی ندیدیم. این را به تأكید عرض می‌كنم كه: آنچه از مرحوم عالی‌نسب دیدیم، در دیگری ندیدیم، به خصوص به لحاظ جوش و خروش در مسائل انسانی كه بی‌نظیر بود. درست مثل سماوری كه همواره در حالِ جوشیدن باشد و هیچ وقت خاموش نشود تا باز دوباره روشن شود. خیلی‌ها جوش می‌زدند؛ ولی باز خاموش می‌شدند تا دوباره جوش و خروش پیدا كنند! مرحوم آقای عالی‌نسب علی‌الدّوام در حال جوش و خروش بود و خودش هم معاشرت تام و تمام با طبقه‌ كارگر داشت. انواع احترام گزاردن، امتیاز دادن به طبقه كارگر سیره‌ همیشگی آن انسان بزرگ بود. این نكته مهمی است كه می‌تواند یك اصل تربیتی بزرگ باشد. او در رفتار هیچ تفاوتی از خود نشان نمی‌داد.‌

عالی‌نسب ابداً اهل تظاهر نبود. خیلی از كارهایی كه می‌كرد، آشكار نبود. اگر یك وقت هم به ما از كارهای خود می‌گفت، بیشتر روی این فلسفه بود كه می‌دانست ما این‌گونه فكر می‌كنیم و یا باید این‌گونه فكر كنیم، وگرنه مردی نبود كه تظاهری نشان بدهد تا خودی نموده باشد. سعی او بیشتر در جهت این بود كه وظیفه‌اش را انجام بدهد و به بیش از این فكر نمی‌كرد؛ بنابراین آنچه به ما می‌گفت، بیشتر دوستانه می‌گفت؛ مثلاً یادم هست كه قبل از انقلاب یك روز به من گفت: من در دوره‌ مصدق خودم به همه‌ ادارات سماور می‌فرستادم، پیش از آنكه سفارش بدهند و درخواست كنند، ولی الان (دوره شاه) وقتی می‌خواهند، امروز و فردا می‌كنم و طول می‌دهم. به اصطلاح مشهدی‌ها: سرمی‌دواند. رژیم می‌فهمید كه او در دوره‌ مصدق زود عمل می‌كرد؛ ولی الان... ولی نمی‌توانستند كاری بكنند. او نسبت به دولت مصدق و فعالیت‌های آن علاقه نشان می‌داد.‌من در حدی كه خصوصیات رفتاری ایشان در جزوه‌ای كوچك نوشته شود و به دست مردم برسد و برای دانش‌آموزان درسی گردد، موافق هستم، بلكه بر آن تأكید می‌كنم.‌


اگر استاد حكیمی بخواهد آقای
عالی‌نسب را در یك سطر معرفی كند، آن یك سطر چه خواهد بود؟



انسانی علوی رفتار و جعفری مذهب


منبع: روزنامه اطلاعات

مصاحبه توسط کریم فیضی